ذکر مصائب شب عاشورای حسینی
ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخـریـن شـبـانـۀ آرام زیـنـب است این نـازدانـههـا که در آغـوش مـادرند در دست باد، بعد تو گـلهای پـرپـرنـد بعد از تو در محاصرۀ شعـلهها و خار گـلهـای پـرپـرنـد بـه مـیـدان کـارزار دلـبـنـدهـای قـافـلـه شـلاق مـیخـورنـد از شعـلههای حـرمله شلاق میخـورند این خـیـمهها چو ابر پراکـنده میشوند فردا پس از تو، شب نشده کنده میشوند فردا غـروب آن سوی گـودال قـتـلـگاه در ابرهای دلهره، غلتان به خاک، ماه مــاه ایـسـتـاده دفـعــۀ آخــر بـبـیـنــدت جـایی نـمـاز کـن کـه بـرادر! بـبـیـندت آهـسـتـه از کـنار حرم بگذر، ای امید! با ذکر یا صـبـور! که خواهـر ببـیندت شـایـد رقـیـه تـشـنـۀ دیـدار دیگریست مـعـلـوم نـیـسـت دفـعـۀ دیـگـر ببـیندت دیـدار دیـر میشود امـشـب که بگـذرد تا گـوشـۀ خـرابـه که یک سر بـبـیندت مادر نخـفـته طفل تو بسیار تـشنه است یک سر بزن به خیمه که اصغر ببیندت ای اعتبار خاک سر از سجده بر مدار این خاک دیر نیست که بیسر ببـیندت تا هـسـت آسـمـان به هـوای تو میتـپـد فـردا کـه بـی بـرادر و یـاور بـبـیـنـدت تا هست معنی شب و روز جهان تویی فردا که چون حـقـیـقـت کـوثـر ببیندت فــردا کـلام روشــن زهــرا کــلام تــو فـردا زمـانـه غــرّش حـیـدر بـبـیـنـدت فردا که بعـد قـتـل کـسـانت، زمانه باز آرام و بـاشــکــوه و دلاور بـبــیـنــدت در جانـگـدازِ واقعـهها هر که هر کجا زیـبـاتــریـن تـجــســم بــاور بـبـیـنـدت ای خـطـبۀ مـنای تو تا هست در تپـش تا هر خـطـیب بـر سـر مـنـبر ببـیـندت تو آمـدی که مـسـتـی دنـیـا پـرد ز سر در مـجـلـس شـراب، مـنـوّر بـبـیـنـدت قرآن تویی که بر سر نی خواندنیتری کوفه مـیـان خـطـبۀ خـواهـر بـبـیـنـدت بنگر به عزم خواهر و صبر و ارادهاش در آخـریـن نــمـاز شـب ایــسـتــادهاش تا هست روزگار پـر است از سلام تو بعد از تو هست چـادر خواهـر پیام تو این چادر از نگـاه تو معنا گرفته است هر دل به خیمهگاه تو مأوا گرفته است طفل تو رمز هستی و باب نجات ماست سقـای تـشـنه، راز رشید حـیات ماست عباس گفت تـشـنه بر این رود بگذرید با خـود جـز آبـروی دو عـالـم نیـاورید یک مشت بر نداشت که دل با تو باختهست پاک است دست هر که علی را شناختهست سقا که هر سبو به جهان است مست اوست سقا که آب تشنۀ یک جرعه دست اوست پـیـغـام و درس کـربـبـلا دسـتهای او در گـوش خـلـق زنده و مانا صدای او گـوید که دل به جـرعـۀ دنیا مبـند هیچ بـا آب و خـاک عـالـم بـیآبـرو مـپـیـچ شیـطان اگر چه آوردت صد دلـیل باز یاد آر از آه و آهـن و دست عـقـیل باز یاد آر از لبی که در این عشق تشنه ماند مشکی که معنی عطش و عهد را رساند یک قـطرهای به نیت دریا وضو بگیر خود را بباز و هستی جاوید از او بگیر بـایـد تـمـام بـر سـر پـیــمـان گـذاشـتـن جان گر به قدر طاقت ششماهه داشتن ای جان ما حسین، به ما زان عطش ببخش جان جهان به هر دل و هر جان عطش ببخش روی مرا که همچو شب بیستارهایست جز جامۀ سـیاه عـزای تو چـاره نیست جون و حبیب رمز سیاه و سپید ماست ای آنکه گـریه بر تو تـمام امـید ماست با گریه خون ما به تو پیـوند میخورد با اشک جان به یاد تو سوگند میخورد خورشید سربریده که فردا شروع توست دنیا اگر چه تـشنۀ صبح طلـوع توست ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است این آخـرین شـبـانـۀ آرام زیـنـب اسـت |